۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

یکباره چه شد جوانی ما؟

نواب صفا در مورد آخرین دیداراش با مهدی خالدی -هنرمند موسیقی- می نویسد:
"در سال 1361 بهمراه دوست هنرمندم آقای فریدون ناصری بدیدارم آمدند. هر دو پیر و شکسته شده بودیم، مدتی از خاطرات گذشته گفتیم وپس ازرفتن او مثنوی زیررا سرودم:"
ای خالدی ای رفیق دیرین / ای صاحب نغمه های شیرین
امروز تو را زبعد سی سال / بینم بمثال خویش بی حال
بنشسته ئی ای برادر من / چون آینه در برابر من
موی من وتو سفید گشته / پژ مرده و ناامید گشته
یکباره چه شد جوانی ما؟ / آن دورهء کامرانی ما
می ریخت ز پنجه ات هنرها / پر ارزش تر ز سیم وزرها
کردی تو بسی نوآوری ها / در عالم ذوق سروری ها
آهنگ تو نو کلام من نو / نغمهء تو نو پیام من نو
بس نغمه که با هم آفریدیم / جز به به بی خودی ندید ی
ماز آنهمه طا لبان مشتاق / یعنی که از آنهمه قرمساق
کس از من وتو خبر ندارد / اصلا" خبر از هنر ندارد
آن دزد که اهل سیم و زر بود / شب از هنر تو بهر ه ور بود
چون مست وملنگ می شد از می / می رفت تصدقت پیاپی
نه نام پرسد و نه حالی / از حضرت مستطاب عالی
امروز اگر چه هر دو پیریم / در پنجهء زندگی اسیریم
هر چند فنا شده جوانی / گردیده تباه زندگانی
با آنهمه رنجها که دیدیم / آثار نوی که آفریدیم
تا مام وطن ز پا نیفتد آن سکه هم از بها نیفتد
......
خاطرات نواب صفا/ص139

هیچ نظری موجود نیست: