۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت

جلسهء هفتگی داشتیم،که هر هفته در منزل یکی از دوستان برگزار می شد.قبل از آمدن امام در سال 57 در یکی از آن جلسات که استاد مهرداد اوستا،سید محمود گلشن کردستانی وعده ای دیگر حضور داشتند،بحث بر سر پیام های امام و مسائل انقلاب می کردیم.چون شایعاتی درباره ورود امام مطرح بود،از دیوان حافظ کمک خواستیم و غزل زیر آمد و همان شب غزل را تضمین کردم که پس از انقلاب ،حمید سبزواری آنرا به رادیو برد و بارها پخش شد:
ساقی بیا که یار ز رخ پرده بر گرفت / کار چراغ خلوتیان باز در گرفت
آن شمع سر گرفته دگر چهره بر فروخت / وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت / وآن لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار از آن عبارت شیرین دل فریب / گویی که پستهء تو سخن در شکر گرفت
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود / عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
هر سرو قد که بر مه و خور حسن می فروخت / چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
زین قصه هفت گنبد افلاک پر صداست / کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت / تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت(1)
....

1-خاطرات مشفق کاشانی/سرگذشت یادها/ص193 

هیچ نظری موجود نیست: