روزی شاه طهماسب صفوی انگشتر قیمتی اش را گم کرد وچون نتوانست آنرا پیدا نماید دیوان حافظ را می خواهد وپس از بجا آوردن آداب تفال ، نیت می کند و دیوان را می گشا یدواین بیت می آید:
دلی که غیب نمای ست وجام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
شاه از روی تعجب دستش را به زانویش می زندو از آمدن این تفال حیرت می کند و ناگهان می بیند که زیر دستش چیز برجسته ای است و جستجو می کند و می بیند در آسترلباسش انگشتر قرار گرفته است وآنرا خارج می کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر