۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

بسی رنج بردم در این سال سی

یکی از دلقکهای سلطان محمود غزنوی در شب عروسی دخترش ،حکیم ابوالقاسم فروسی را نیز دعوت نمود.شاعر بزرگ خراسان مشاهده نمود در مجلس عروسی ، تعداد بسیاری دعوت دارند وخوانندگان و موسیقیدانان (مغنیان و مطربان) مراسم را شاد و گرم می کنند، سپس جهیزیه ای که بر دهها شتر قرار داده بود به خانه عروس روانه گشت.
حکیم طوس دختری داشت  که در همان ایام پسر یکی از دهقانان برای خواستگاری اش آمده بود ، شاعر بزرگ برای فراهم نمودن جهیزیه به بازار رفت ولی دریافت برای تهیه اسباب و اساسیه پول نقد لازم است ،پس به فکر عروسی دختر دلقک و وعده و وعید سلطان در سرودن شاهنامه افتاد و مجددا"بسمت کاخ سلطان راهی شد وکتاب ماندگار خود را بنزد او قرار داد.سلطا ن با تورق کردن آن گفت :مبارک است، اگر اجر دنیوی نداشته باشد، آیندگان ترا دعای خیر خواهند کرد و افسوس که خزانه خالی است و تمامی گنج وغنائم هند نیز مصرف گشته وگرنه اجرت تالیف کتابت را می پرداختم.
شاعر با چشمانی اشکبار ودلی پژمرده به سمت شهر خویش طوس روانه شد و در بین راه برای روزگار پیری وغم نان و سوخت زمستان خویش اشعار زیر را می سراید:
بسی رنج بردم در این سال سی/عجم زنده کردم به این پارسی
در این سالهای پر از رنج ودرد/که مویم سپید و رخم گشت زرد
نبوده است جز این مرا آرزو/که همواره ماند بجا آبرو
کنون بعد یک عمر کسب هنر/ز فراش هم گشته ام پست تر
اگر پیشه ام بود شلغم فروش/کجا یار عزلت کشیدم به دوش
وگر بهمن و تیر بفروختم/زرو مکنت آن سان می اندوختم
که سرمای بهمن که گرمای تیر/نسازد بدین گونه جانم اسیر
وگر کار من آفتابه ساز/به محمود هرگز نبودم نیاز
اگر پارس پیش ترکان بری/همانی که من برده ام آن بری
......
ش. لامعی/حکایتها و لطیفه های فرهنگی/ص157 و 158

هیچ نظری موجود نیست: