۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

خلقت من در جهان یه وصله’ ناجور بود


سید محمد رضا میرزادهء عشقی فرزند ابوالقاسم کردستانی در 1312 ه.ق در همدان بدنیا آمد. در اوایل جنگ بین الملل اول با مردان سیاسی به استانبول که مرکز فعالیت ملیون ایران شده بود مهاجرت کرد ..عشقی جوان در سال 1333 از راه حلب به بغداد از راه رودخانه فرات سفر کرد در این سفر اشعار زیر را در خصوص سختی زند گی اش سرود:
خلقت من در جهان یه وصلۀ ناجور بود
من که خود راضی باین خلقت نبودم ،زور بود؟
حاصلی ای دهر ،از من غیر شر و شور نیست
مقصدت از خلقت من ،سیر شر و شور بود؟
ذات من معلوم بودت،نیست مرغوب، از چه ام؟
آفریدستی؟زبانم لال ،چشمت کور بود؟
ای چه خوش بود،چشم می پوشیدی از تکوین من
فرض میکردی که ناقص خلقت یک مور بود؟
ای طبیعت گر نبودم من،جهانت نقص داشت؟
ای فلک گر من نمیزادی ،اجاقت کور بود؟
قصد تو از خلق عشقی ،من یقین دارم فقط:
دیدن هر روز یک گون رنج جورواجور بود
گر نبودی تابش استارۀ من در سپهر
تیر و بهرام و خور و کیوان و مه بی نور بود؟
گر بدم من در عدم ،استارۀ عورت نبود
آسمانت خالی از استارگان عور بود؟
راست گویم نیست جز این علت تکوین من
قالبی لازم ،برای ساحت یک گور بود
آفریدن مردمی را بهر گور اندر عذاب
گر خدایی هست ،ز انصاف خدایی دور بود
مقصد زارع ،ز کشت و زرع ،مشتی غله است
مقصد تو ز آفرینش ،مبلغی قاذور بود
گر من اندر جای تو بودم امیر کائنات
هرکسی از بهر کاری بهترین مامور بود؟!
آنکه نتواند به نیکی پاس هر مخلوق داد
از چه کرد این آفرینش را؟مگر مجبور بود؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

آیا سرموشت تک تک ما چنین نبوده است؟وفلاسفه نیز دلیل صددر صدی توانسته اندارائه کندد؟