۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

در میخانهء خود باز کن ای حافظ راز

"چند روز مانده به سال 1345 یا 46 بود که به اتفاق چند نفر از دوستان از جمله خسرو شاهانی (طنز پرداز) ،حسین الهامی(سردبیر مجله سیاه وسپید) و نصرت اله نوحیان به دعوت معاونت فرهنگ عشایری با اتوبوس به سوی شیراز حرکت کردیم."
استاد مشفق کاشانی در ادامه خاطره خو د بیان می کنند: نزدیکی های شیراز،احساس کردم عطر مزار سعدی و حافظ تمام وجودم را پر کرده است. غزل زیر را که به ذهنم خطور کرده بود را برای دوستان خواندم :
باز کن دیدهء دل،باز ،که شیراز اینجاست / دری از روضهء رضوان شده گر باز اینجاست
آنکه زد راه دل ما،به سرا پردهء شوق / نقش پرداز هنر،پردگی راز اینجاست
پی افسون،هنری دختر افسونگر شعر / رخ بر افروخته،بیرون شده با ناز اینجاست
نطفهء شعر دری گر به خراسان بستند / پارسی را،غزل ناب،سرآغاز اینجاست
شور در گنبد افلاک در افکنده سخن / که در این پرده،ز هر نغمه،سخن،ساز اینجاست
بر سر تربت حافظ گذر و همت خواه / که زیارتگه رندان نظر باز اینجاست
در میخانهء خود باز کن ای حافظ راز / عافیت گاه سه مدهوش هم آواز اینجاست
اگر الهامی و مشفق گله ها از تو کنند / بهر دل جویی شان نوح غزل ساز اینجاست
پیش حافظ،چه زند مرد سخن،ساز سخن / چه کند صعوهء سر گشته،که شهباز اینجاست
اشک و می معجزهء خلقت مدهوشان است / گریه کن،گریه،که میخانهء اعجاز اینجاست
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر / نغمه ای ،در همهء عمر،که آواز اینجاست
آشیان گیر در این دلکده چون مشفق و نوح / که به الهام تو،اندیشهء پرواز اینجاست
.....
خاطرات مشفق کاشانی/سرگذشت یادها/ص184

هیچ نظری موجود نیست: