سید عطا الله مها جرانی نقل می کند:
چند سال قبل که دکتر سید جعفر شهیدی تازه از بیمارستان مرخص شده بودند به منزل ایشان در خیابان کارگر شمالی رفتم. وقتی پرسیدم :آیا شبها راحت می خوابید؟نگاهی کردو پس از مکثی گفت:"تا بداند که شب ما به چه سان می گذرد"...و پرسید آِیا مصرع بعدی رامی دانی؟گفتم: نه.ودکترادامه داد:
اي خداوند يكي يار جفاكارش ده دلبر عشوه ده سركش خونخوارش ده تا بداند كه شب ما به چه سان مي گذردغم عشقش ده و عشقش ده و بسيارش دهببرش سوي بيابان و كن او را تشنه با سقايي حجري سينه سر و كارش دهچند روزي جهت تجربه بيمارش كنبا طبيبي دغلي پيشه سر و كارش ده
و لبخندی زد و گفت :البته طبیب من بسیار عزیز است وهر چه هست از خداوند است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر