۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

یک سو همه صفا و جوانمردی و ادب

"زمانی که در راس اداره با عده ای دغل باز و نابکار سر و کار داشتم و از تهمت های آنها رنج می بردم،تصمیم گرفتم که به وضعیت موجود سر و سامانی بدهم."
استاد مشفق کاشانی در ادامه خاطره خود نقل می کنند: "روزی مرحوم شهر آشوب بنزدم آمد و وقتی داستان فوق را فهمید در عرض چند دقیقه اشعار زیر را برایم سرود:
آزاد مرد،شاعر خوش ذوق و پاک باز
رو کرد سوی خالق و از خلق بی نیاز
یا رب چگونه روز به شب می برد به رنج
در دام دیو ریمن و شیاد و حقه باز
یک سو همه صفا و جوانمردی و ادب
یک سو همه نفاق و دورویی و حرص وآز"
.....
سرگذشت یادها/خاطرات مشفق کاشانی/ص165

هیچ نظری موجود نیست: