۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

امشب کتاب خاطره ها را ورق زدم

شاعر معاصر محمد شفیع پور (تاراج) در شماره 259 کیهان فرهنگی میگوید: در آخرین روزهای زندگی استاد شهریار روزی به عیادت ایشان رفتم ، استاد به بیماری لا علاج خود اشاره نمودند و به شدت گریستند و من فکر می کردم که دیوارهای خانه می لرزند نمی دانم چگونه به خانه رسیدم ولی تا صبح خوابم نبرد تنها به عکسهای یادگاری که با استاد داشتم می نگریستم و همچنین به صدای خوش حیدر بابای ایشان گوش می کردم تا آنکه در نزدیکی های صبح شعر زیر را در حال واحوال آنروزم گفتم:
شب تا سحر دویده بیدار بود و من/گوئی به دیده ها خلش خار بود و منآن
خاطرات بر سرم آوار می شدند/کابوس ناگهانی آوار بود ومن
دیوان شعر کهنه ورق پاره ها و عکس/فنجان چای خالی و سیگار بو ومن
در کالبد شکافی یک راز دردناک/طوفان اظطراب اسف بار بود ومن
من در میان خاطره ها گم شدم دریغ/دردی گران وناله غمبار بود ومن
ای شهریار خاطره ها من فدای تو/بسیار با تو لذت دیدار بود و من
امشب کتاب خاطره ها را ورق زدم/تا صبح این تورق و تکرار بود و من

هیچ نظری موجود نیست: